من اینجا را فراموش کرده بودم. خانه ی امن خودم را، که قرار بود بدون ترس و بدون خود سانسوری فقط بنویسم. تنبلی یا بی حوصلگی اینجا را از یادم برده بود. دیروز که پست جدید وبلاگ

ماهی را می خواندم، تجربه ی شخصی خودم را به یاد آوردم که مدت ها قبل در دفترچه ام یادداشت کرده بودم. در واقع ماهی دوباره اینجا را به یادم آورد و تصمیم گرفتم به قول او وبلاگم را زنده کنم. 

(در هنگام نوشتن این چند خط، هی با خودم کلنجار می روم که چقدر نوشتن برایم سخت است.) 
 
مدت ها قبل تجربه شخصی خودم را در مواجهه با هجوم شور و شعف حاصل از خلاقیت و آفرینندگی، در دفترم یادداشت کرده بودم. یادم هست که یک روز دچار این حس شدم و می توانستم تمایل به سمت بالا و شاید حس پرواز را در خودم ببینم. منی که ته چاه بودم. مثل تجربه ی دیدن یک شهاب سنگ بود. بچه که بودم یک بار شهاب سنگ دیدم و  چند ثانیه شور و شعف حاصل از دیدن شهاب سنگ را هنوز به خاطر دارم. 

متن یادداشتم: 
نوعی احساس شعف (شاید در مواجهه با حقیقت)، نوعی احساس شور و سرشار از زندگی گاهی به سراغم می آید و در برابرش ناتوان و عاجزم. به موسیقی پناه می برم شاید نت ها رو حم را آرام کنند. این احساس همانطور که مرا به اوج می برد، روحم را نوازش می کند و وجودم را از تمام نیروهای قدرتمند روحم (که از من دور افتاده اند)، سرشار می کند. می تواند مرا از ابهام پر کند. از این حس که چیزی در درونم هست اما هرچه دستم را دراز کنم که او را بگیرم، لمس کنم و کشف کنم، از من دور می شود. دست نیافتنی ترین و قدرتمندترین وجه روحم، گاهی اینگونه خود را به من نشان می دهد. وجودم را پر میکند از احساس پرواز و شور و آزادی، آزادی، آزادی.
در این لحظه هاست که می توانم بیافرینم. که چیزی در وجودم بیدار می شود. اما همه چیز مبهم است. من مبهمم حتی برای خودم.

جمعه 28/دی/97 
امروز برگ های خشک نقره ای مرا به اوج رساندند. در دلم پرواز کردم.» 
_____________________________________________________________


 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها